جسمی سرد طنابی که بریده بود صدای شیون می پیچید در کوه اشکها در چشمان خشکیده بود اول صبح طلوعی که رو به غروب دویده بود پدری که می آمد صدایش از کندن جان و مادری که خنده هایش از عقل پریده بود فردا را نمی دانم باشد یا نه ولی امروز می ندیده بود "مس"
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت