تاسو



جسمی سرد طنابی که بریده بود صدای شیون می پیچید در کوه اشکها در چشمان خشکیده بود اول صبح طلوعی که رو به غروب دویده بود پدری که می آمد صدایش از کندن جان و مادری که خنده هایش از عقل پریده بود فردا را نمی دانم باشد یا نه ولی امروز می ندیده بود "مس"

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Shannon زندگی من پروانه رنگی تيماپو لوازم وتحریر Sean iQ-hosh دانستنی ها asemanbama